آسمونم هم بی ستاره شده
از این همه نورهای مصنوعی و فریبنده
چشم هام سنگینه اما
دلم بیداری می خواد
باران می خواد
و تمامش بر گردن چشمان
...
می دانید داغ چیست؟
داغ همون چیزیه که رو بدن اسب میزنن...
روی بازوی برده ها می زنن...
که بگن صاحب داره
داغ عشق هم...
نمی دونم نامش را چه باید نهاد
وقتی دراز بکشی یک گوشه برای خودت
چشم هات را ببندی
خیالت آزاد بشه
و قلبت آروم آروم
اما با ضربانی عمیق
برای خاطر مهربانی بتپه که ...
اون وقت احساس می کنی
خدا اومده خیلی نزدیک
نشسته و نگاهت می کنه
و یک لحظه گرمای دست نوازشش را
حس می کنی
روی قلبت
روی پلک هات
ترنم
شبنم
عشق
...
چشم در راه کسی هستم
کوله بارش بردوش
افتابش در دست
خنده بر لب ،گل به دامن پیروز
کوله بارش سرشار از عشق و امید
با سلامش شادی
در کلامش لبخند
از نفس هایش گل می بارد
با قدم هایش گل می کارد
مهربان، زیبادوست
روح هستی با اوست
...
______________
فریدون مشیری
شب خموش
کمابیش در ساکت نشستم
برای خودم فکر می کنم
نمی دونم از کجا، چی...
آدم هوا که عوض کنه
فکرهاش هم روی هواست
دایم میشکنه
نسیم خنکی میاد
و من زیر یک آلاچیق نشستم
و بی صدا فکر می کنم
به تویی که همیشه می اندیشم
...
زندگی خالی نیست :
مهربانی هست، سیب هست ، ایمان هست .
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد...
هر لبخندت با من گوید دل مده به دست غم درین عالم
بنشین با عشق تا گل روید زین شب خزانی
تا که از نگاه تو نور شادی می بارد
دل ز مهربانیت شور و شادی ها دارد
با تو خزان من بهاران باتو شبم ستاره باران از نور افشانی
چه بخواهی چه نخواهی دل عاشق ره تو پوید به هر نشانی...
دیدنت دشوار است
من که به معجزه ی عشق ایمان دارم
می کشم
آخرین دانه های کبریتم را در باد
هر چه بــــــادا بــــــــــاد!