-
احوال روزگاران
جمعه 8 بهمن 1395 11:59
مثل فیلم Inception بود؛ رویا اما عین واقعیت. داشتم با دو چرخه توی یه باغ می رفتم، از اون باغ های قدیمی با دیوار کاهگلی، با یه درب بزرگ چوبی دو لنگه، یه باغچه گلکاری شده، کنار مسیرش خلوت بود و ساده، انگار نم بارانی هم زده بود. زمین هنوز بوی نم می داد. رفتم بیرون باغ، یه جاده ی بی انتها بود توی یه دشت بی انتها و کوه های...
-
شبی در سکوت
پنجشنبه 16 دی 1395 02:44
امشب از لابلای سکوتی دیرین می نویسم. بعد چند روزی که نیت نوشتن داشتم. راستی چند روز پیش تولدم بود. برایم تولد گرفته بودند. شب بود رسیدم. چراغ ها را خاموش کرده بودند و سورپریزی بود در تاریکی... خوشحال شدم. کیک را که خواستم ببرم. گفتند آرزو کن و من سلامتی و شادی دوست را اول از همه آرزو کردم. و چه پنهان است یاد زیبای...
-
پشت هیچستان...
جمعه 26 آذر 1395 12:01
چند روزی که گذشت، آه از آن روزی که باران بارید و من حتی نتوانستم به تماشای باران بروم مگر از پشت پنجره ی صبح... امروز به درخواست دوستی مقدمه پایان نامه را فرستادم؛ البته بعد از چندین و چند امروز و فردا تا بالاخره فرصتی شد جستم و فرستادم؛ و یادم آمد از قضا از همان جلسه ی دفاع و گلی در گوشه ی کلاس...، چه خاطر خوشی و چه...
-
شرق اندوه
شنبه 13 آذر 1395 20:16
یاد اون صحبت پسر بزرگه افتادم تو سریال مادر علی حاتمی، می گفت "آفتاب لب بوم که خورشید صلات ظهر نمیشه..." بعد گفتم شاید همین شرح حال منه و آنچه هستم؛ شاید روزی از روزها هم آفتابم پشت یکی از همین بام ها در سکوت غروب کند. یک وقت هایی فقط خدا هست در اوج تنهایی و سکوت و دوست یادیست، آه چه زود گذشت به همین زودی...
-
ماه و ماهی ...
پنجشنبه 13 آبان 1395 19:22
تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی آه از نفس پاک تو و صبح نشابور از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار فیروزه و الماس به آفاق بپاشی ای باد سبک سار مرا بگذر و بگذار هشدار که آرامش ما را نخراشی هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم اندوه بزرگی ست چه باشی، چه نباشی پی نوشت...
-
از کجا آمدم و آمدنم بهر چه بود...
شنبه 1 آبان 1395 22:31
داشتم فکر می کردم به یک شب توی ماشین توی اتوبان که این آهنگ معین را زمزمه می کردم، چه شبی بود، چه سکوت روشنی بود، چقدر اندیشه ها از خاطرم گذشت ... خیلی وقت بود می خواستم بگویم نمی دانم همه اش تقصیر این دل بی سامان است یا این قلب ساکت، که شادی راستینش را میان نگاه دوستی، میان خاطره ی درخت بید، لابلای شعرهای دلنشین، در...
-
صدای قدم های پاییز
پنجشنبه 1 مهر 1395 23:27
سالی دیگر گذشت، هنوز هم باورش سخت است زمان اینچنین سریع می گذرد و ماییم میان های و هوی این چرخ گردون که گاه کم می شویم و گاه گم می کنیم... و من همچنان میان این دریای پر تلاطم، مسافر یک خزان دیگرم و از جام حیات می نوشم در سکوت... نم نمک هوا حال سرما گرفته اما آغوش آسمان از ابر و خیالش از باران خالیست، افسوس. مسافر دفتر...
-
نشانی باران...
جمعه 12 شهریور 1395 08:05
میخواستم برای روزی گریه کنم که ابرهای آسمان و آن زنی که در آوازش کلمات را با سایه میخواند از من دور شدند و سپس برای همیشه محو شدند ابرها که برای باریدن به شهر ساحلی رفته بودند و آن زن در هواپیما به خواب رفت دیگر حرف زدن از آسمان تباه شد در مسافرخانهای در پاریس مرا فرسوده و لال میکنند من دیگر در این هوای ابری حتا...
-
فرصت ما نیز باری بیش نیست...
جمعه 22 مرداد 1395 23:36
برق با شوقم شراری بیش نیست شعله طفل نیسواری بیش نیست آرزوهای دو عالم دستگاه ازکف خاکم غباری بیش نیست چون شرارم یک نگه عرض است و بس آینه اینجا دچاری بیش نیست لاله وگل زخمی خمیازهاند عیش اینگلشن خماری بیش نیست تا بهکی نازی به حسن عاریت ما و من آیینهداری بیش نیست میرود صبح و اشارت میکند کاینگلستان خندهواری بیش...
-
این چرخ کبود...
جمعه 18 تیر 1395 10:35
-
... اندر این دیر کهن کار سبکباران خوش است
جمعه 4 تیر 1395 22:14
صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است وقت گل خوش باد کز وی وقت میخواران خوش است از صبا هر دم مشام جان ما خوش میشود آری آری طیب انفاس هواداران خوش است ناگشوده گل نقاب آهنگ رحلت ساز کرد ناله کن بلبل که گلبانگ دل افکاران خوش است مرغ خوشخوان را بشارت باد کاندر راه عشق دوست را با ناله شبهای بیداران خوش است نیست در بازار...
-
عمری اگر باقی بود (2)...
دوشنبه 24 خرداد 1395 10:47
نوشته بودم پیش تر که آرزویی نمانده جز رفتن و آن چه مجنون می گفت: از عمر من آن چه هست برجای // برگیر و به عمر او برافزای نگفتم اما حال که سال هایی گذشته بود، دقیقا همان آرزو را شب هایی بر زبان آوردم از استیصال دلتنگی و دلگرفتگی؛ و شد دقیقا آن چه می خواستم و همان بیماری، تا یک قدمی، با فاصله ی یک تار مو، نمی دانم از...
-
عمری اگر باقی بود...
شنبه 15 خرداد 1395 23:47
سلام ، حال همه ما خوب است ، ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور ، که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند . با این همه عمری اگر باقی بود ، طوری از کنار زندگی می گذرم که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد نه این دل ناماندگار بی درمان ! تا یادم نرفته است بنویسم ، حوالی خوابهای ما سال پربارانی بود . می دانم همیشه حیاط آنجا...
-
از خودم می پرسم زندگی یعنی چه...
شنبه 11 اردیبهشت 1395 18:29
روزهایی که نبودم، در واقع سفری به اون دنیا داشتم، روزهایی که روی تخت آی سی یو تقریبا بی جان افتاده بودم و هیچ به باد ندارم؛ اول قرار بود یک عمل ساده سرپایی باشه اما بعدتبدیل شد به یک بحران تمام عیار و همه چیز از تنفس و قلب و ... ایستاد. و من چقدر دلم گرفت که شنیدم پدر پشت در آی سی یو اشک ریخته است و چقدر همه نگران و...
-
خانه ی دل...
یکشنبه 15 فروردین 1395 09:41
" کلاس دوم دبستان شیفت بعدازظهر بودم،باران تندی میبارید، آن روز صبح یک چتر هفت رنگ خریده بودم، وقتی به مدرسه رفتم دلم میخواست با همان چتر زیبایم زیر باران بازی کنم اما ...زنگ خورد. هر عقل سالمی تشخیص میداد که کلاس درس واجبتر از بازی زیر باران است. یادم نیست آن روز آموزگارم چه درسی به من آموخت، اما دلم هنوز...
-
میان موسیقی باد
جمعه 6 فروردین 1395 21:54
تنها دو چیز از رنجهایت می رهاند: عشقی نابهنگام یا مرگی بهنگام... __________________ سید علی میر افضلی
-
هوای عید ...
پنجشنبه 5 فروردین 1395 16:30
تو مرا یاد کنی یا نکنی باورت گر بشود، گر نشود حرفی نیست اما نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست _____________________________ پی نوشت: سهراب سپهری
-
مثل یک صبح بهار
دوشنبه 2 فروردین 1395 07:37
یادمه پارسال عید نوشتم، "بهارا هم مثل خزون می مونه" امسال که فکر می کردم، خزان حتی زیباتر از بهاره، پاییز فصل خوش عاشقیه؛ دلم برای اون پاییز تنگ شد، برای یک بارون نم نم، سرمای شب چله، یک جای دنج، یک کاسه داغ محبت، دوست... بهار اما بیشتر فصل دلتنگیه، هروقت گل های باغچه را می کارم، هروقت خلوت خیابون های عید را...
-
شب نوشت...
جمعه 21 اسفند 1394 06:15
سحرگاهان، شاید حدود ساعت 3 بود؛ تازه رسیدم ، هوا، هوای سکوت و آرامش بود، خواستم قلم در دست گیرم و از احوال روزگار چند خطی بنویسم، مثل همیشه رشته افکار در هم تنیده شد و ناگاه از بیداری در مسیر خواب و رویا افتاد. دیشب، زودتر آمدم یا به تعبیر دقیق تر این بار عصر رسیدم؛ ته مانده کم خوابی شب قبل باز بیداری و هوش را ربود....
-
سکوت روشن باران...
جمعه 14 اسفند 1394 05:47
-
روزی از همین روزها...
جمعه 23 بهمن 1394 23:34
شاید تقصیر آسمان باشد یا آدمیان، نمی دانیم، پاییز دست در حلقه ی سرد زمستان گذاشته و نفس های بهار گاه به گاه میان سرمای زمستان پدیدار ... مسافر خسته میان هیاهوی هیچ سرگردان... روزی از همین روزها بود میان سرمای زمستان گرمای دل ها در هم آمیخته شد. آفتابی میان فرش پاییز، در دلتنگی شبی زمستانی تنها قدم می زد و از فرسنگ ها...
-
...همان است که بود
سهشنبه 29 دی 1394 15:59
گوهر مخزن اسرار همان است که بود حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود عاشقان زمره ارباب امانت باشند لاجرم چشم گهربار همان است که بود از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح بوی زلف تو همان مونس جان است که بود طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید همچنان در عمل معدن و کان است که بود کشته غمزه خود را به زیارت دریاب زان که بیچاره...
-
گرم یادآوری یا نه، من از یادت نمی کاهم...
جمعه 27 آذر 1394 07:01
نزدیک سحر بود، پرده تاریک شب با خیال درهم آمیخته بود، مسافر کناره همان اتاق کوچک، مثل همیشه، دفتر سکوت را ورق می زد، صدای اذان خاطرش را آرام کرد، یاد دوست پیچید در سرسرای خیالش ... این بار دلش از کمند عقل رهید، بی مهابا جام سکوت را شکست و خواست بنویسد از یک دنیا سخن ناگفته. از روزهای رفته، از طلوع هایی که تا غروب زیر...
-
شامگاه...
پنجشنبه 22 مرداد 1394 03:32
دلم یک کلبه می خواهد درون جنگل پاییز به دور از رنگ آدم ها من و آواز توکاها من و یک رود من و یک کلبه پر دود من و چای و کتاب حافظ و خیام به دور از ننگ به دور از نام چه غوغایی چه بلوایی بسان برگ که از شاخه جدا گردد درون من پر از شورش، پر از فریاد درون جنگل پاییز دلم یک کلبه می خواهد...
-
باران باش، نپرس پیاله های خالی از آن کیست...
دوشنبه 29 تیر 1394 21:41
باران را باید با چشم جان حس کرد سکوت کرد... نگاه را به نگاه باران، ابر، آسمان سپرد دیده را از روشنی نگاهش تر کرد ... باران همیشه تجلی زیباترین خاطره هاست
-
چه نماز باشد آن را ...
جمعه 19 تیر 1394 10:47
-
سرود دوستی ...
سهشنبه 16 تیر 1394 00:57
همه ی این هزار حرف نگفته این هزار شعر نسروده همه ی این هزار قاصدک سپید قاصدان هزار « دوستت دارم » نگفته که با تفرق ابدی تنها یک فوت فاصله دارند نثار تویی که به فروتنی «نیستی» در تک تک سلول های روح من لانه کرده ای ___________________________________ پرسه در حوالی زندگی/ مصطفی مستور / عکس کیارنگ علایی
-
...گر تو بنالی جفاست
شنبه 13 تیر 1394 02:05
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست گر بزنندم به تیغ در نظرش بیدریغ دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست گر برود جان ما در طلب وصل دوست حیف نباشد که دوست دوستتر از جان ماست دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان گونه زردش دلیل ناله زارش گواست مایه پرهیزگار قوت صبرست و عقل عقل گرفتار عشق صبر...
-
مزرع سبز فلک...
دوشنبه 8 تیر 1394 00:47
و این روزها و روزگاران بسیار از آدم های این سرزمین ترجیح میدن دعاهای عربی را زمزمه کنند و بیشترشون حتی معنی هاش را هم نمی دانند و شاید غرق آهنگ و لحن دعا میشن ... و من هنوز نمی دانم آیا پل بهشت با کلید همین کلمات گشوده می شود؛ و حتی هنوز نمی دانم این بهشت با این توصیفات معروف چه زیبایی دارد، و به یقین، بهشت هرکجا باشد...
-
سرگشتگان عشقیم...
پنجشنبه 4 تیر 1394 00:31
گر مرد نام و ننگی از کوی ما گذر کن ما ننگ خاص و عامیم از ننگ ما حذر کن سرگشتگان عشقیم نه دل نه دین نه دنیا گر راه بین راهی در حال ما نظر کن تا کی نهفته داری در زیر دلق زنار تا کی ز زرق و دعوی، شو خلق را خبر کن ای مدعی زاهد غره به طاعت خود گر سر عشق خواهی دعوی ز سر بدر کن در نفس سرنگون شو گر میشوی کنون شو واز آب و گل...