آمدم نزدیک دوست
لبخند مهربانی بر لبش
نگاهش ترنم پاکی
چشمان زلالش
آسمان را تکرار می کرد
صدایش، زمزمه پاک حیات
فرشته ای...
کلماتش،
همه مهر
همه پاکی
قدم هایش نفس در سینه خاک حبس می کرد
یک روز پاییزی ...
آسمان، رنگ خدا
همه جا عطر محبت جاری
...
اندهی خم شد فراز شط نور
چشم من در آب می بیند مرا
سایه ترسی به ره لغزید و رفت
جویباری خواب می بیند مرا
...
By the moon, as I sit to seek your glory
The white roses I see, creates a new story
Seasons are many, their reasons few
What remains is that I will always love you
...
نمی دانم چگونه احساس راستین قلبم را برایت از پس سطور بفرستم
نمی دانم چگونه مهر و محبت را از خطوط بی جان ارتباط بر دلت برسانم
اکنون که از صبح از تو خبری ندارم
برایت دلتنگ و نگرانم، چون همیشه
دعا می کنم حالت خوب باشد
سلامت باشی
انتظار هیچ پاسخ و شعر و جمله ای ندارم
مهربانم
دوستت دارم
روحم مهربانی تو را می خواهد
نام زیبایت بر صفحه دل نقش بسته
قلبم تنها نبض احساس تو را می جوید
آرزویم تنها تو...
بیا و همیشه باش
قلب من امن ترین لانه احساس تو شد
هیچ بیگانه کسی پای بدان نگذارد
عهد بستی باشی شمع شب افروز دلم
من پروانه صفت گرد تو چرخان باشد
عطر گیسوی تو در کلبه دل پیچیده
تا ابد خاطر تو جای به کس نسپارد
...
نامه ای مصرع اول را داشت... چه زیبا بود
دلم برای کسی تنگ است
که آفتاب صداقت را
به میهمانی گل های باغ می آورد
و دست های سپیدش را به آب می بخشید
دلم برای کسی تنگ است
که چشم های قشنگش را
به عمق آبی دریای واژگون می دوخت
و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند
دلم برای کسی تنگ است
که همچو کودکی معصومی
دلش برای دلم می سوخت
و مهربانی را نثار من می کرد
دلم برای کسی تنگ است
...
امروز
اشک، همدم چشمانم
اندوه، چون همیشه، میهمان دلم
بغض، گریبان گیر نفس هایم
امروز
در حسرت یک کلمه...