خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

هدیه دوست

گلی را که دیروز
به دیدار من هدیه آوردی ای دوست
دور از رخ نازنین تو
امروز پژمرد
همه لطف و زیبایی اش را
که حسرت به روی تو می خورد و
هوش از سر ما به تاراج می برد
گرمای شب برد
صفای تو اما گلی پایدار است
بهشتی همیشه بهار است
گل مهر تو در دل و جان
گل بی خزان
گل تا که من زنده ام ماندگار است

دلم می خواست...

دلـم مـی خـواسـت


هـمـیـشـه دلـم مـی خـواسـت بـدانم

چـه حـالـی داری

وقـتـی کـه ایـن هـمـه

دوسـتـت دارم  . . .

فال پسرک

لاجرم همت پاکان دو عالم با اوست...

غم دوست...

ای دوست

چه می توان کرد

با اندوه دوران

با کوتاه شدن سقف آسمان دل

با تیره شدن افق امید ها

با تکراری شدن طراوت ها

با آزرده گشتن خاطرها

شاید صبر و امید به آینده ای روشن و سرزمینی سبز و آباد در پس این کویر بی روح و خسته

آری، خدا تو را فراموش نکرده، روزی خواهد رسید که همه این ها خاطراتی خواهد بود

پس به درگاهش دعا می کنیم

روزگارت بی غم باد

دلت غرق آرامش

رویاهایت زیبا

و به هرآنچه آرزو داری برسی

تو را می خوانم...

در سکوت مبهم شب

در ازدحام بی امان دانه های اشک

یاد تو در قلبم زمزمه می شود

و زندگی تنها با خاطره لبخندی از تو تداوم می یابد

با امید به آمدن تو

روزی از روزها...

نمی دانستم فرشته ای یا از آدمیان؟ و اکنون که می دانم، هر روز و هر شب بی اختیار نامت را تکرار می کنم و یادت در قاب ساده خاطرم متجلی می گردد. گاه با من به نگاهی کلام عشق می گویی و گاه تو را می بینم در رویایی، در حالی که می روی و من ...

اگرچه نگاهت و کلامت و سراسر قلبت شادی و محبت نثار می کند و گل لبخند از لبانت رخت برنمی بندد، گاه یادت به اندوه گره می خورد؛ گاه، غم را دوایی نیست جز اشکی آرام در دل شب تا شاید اندوه دل اندکی فرو نشیند و بدین سان زنجیر عشق حلقه ای از پی حلقه بر قلب می افکند، نفس هایی که به شماره می افتند و دلی که عاشق تر از پیش فریاد بر می آرد

دوستت دارم

...

از تو دارم...


این تو بودی که از ازل خواندی به من درس وفا را

این تو بودی که آشنا کردی به عشق این مبتلا را

من که این حاشا نکردم

از غمت پروا نکردم

دین من، دنیای من

از عشق جاویدان تو رونق گرفته

سوز من، سودای من

از نور بی پایان تو رونق گرفته

...