می خوام از خاطرات با هم بودن بنویسم
می بینم، چقدر ساعت هاش کم بوده
اما سراسر احساس، شوق و آرامش...
نمیشه نوشت
اما میشه ساعت ها با مرورش غرق شادی و آرامش شد
گرچه بعدش دل غرق اندوه میشه
...
و عشق، تنها عشق
تو را به گرمی یک سیب می کند مانوس
و عشق، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد...
و عشق
سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشیاست...
همیشه عاشق تنهاست
و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست...
سهراب سپهری / مسافر
آرزو دارم بگویم
دوستت دارم
آرزو دارم بگویی
دوستت دارم
با قلبی سرشار از
احساسی پاک
با نگاهی غرق در
نجابتی آسمانی
با کلماتی از
چشمه زلال عشق
...
فرشته ای مهربان
در فضای قلب من
لحظه لحظه می دمد
عشق را بسان صور
در تن نحیف دل
...
سلام نازنینم
سلام بهترینم
سلام ای گل من
تو! عشق اولینم
سلام باوفایم
سلام هم صدایم
سلام گرم برتو
تو! یار آشنایم
تو بهترین امیدی
تو عشق را نویدی
تو سبزی چمنزار
تو برتر از سپیدی
بیا بیا کنارم
که جز تو من ندارم،
قرین و همدم و یار
تویی همیشه یارم
نگاه عاشقانه
سکوت عارفانه
صلابتی دلانگیز
شکوه عالمانه
تو آتش خیالی
تو نوری و جمالی
تو نوش آن گل سرخ
تو مظهر کمالی
تو عشق آخرینی
تو برترین نگینی
ستارهای طلایی
فرشتهی زمینی
یاد آن کوچه
یاد آن عید
گل
محبت
عشق
نگاه
لبخند
هدیه هایی از دل
کوله باری اندوه
با همه سختی
عید امسال
رنگ و بوی دگری داشت
......
من
که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
...
سهراب سپهری / حجم سبز