خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

که روشنی آب را صدا می زد...

دلم برای کسی تنگ است

که آفتاب صداقت را

به میهمانی گل های باغ می آورد

و دست های سپیدش را به آب می بخشید

دلم برای کسی تنگ است

که چشم های قشنگش را

به عمق آبی دریای واژگون می دوخت

و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند

دلم برای کسی تنگ است

که همچو کودکی معصومی

دلش برای دلم می سوخت

و مهربانی را نثار من می کرد

دلم برای کسی تنگ است

...

rose

عشق را...

امروز

اشک، همدم چشمانم

اندوه، چون همیشه، میهمان دلم

بغض، گریبان گیر نفس هایم

امروز

در حسرت یک کلمه...

تا برآید نفس...

تا برآید نفس از عشق دمی باید زد

بر سر کوی محبت قدمی باید زد

چهره بر خاک در سیمبری باید سود

بوسه بر صحن سرای صنمی باید زد

...

آن که دوستش دارم...

قدیم تر ها

بچگی

عشق کلمه ای خنده دار بود

عاشقی احساسی نامانوس بود

عاشق، آدمی عقل از دست داده بود

دل دادن و دلتنگی

قابل باور نبود

بود و بود و بود...

و دیرزمانیست که

دلم بی تاب است

لحظه ها هر دم

با غم عجین است

دوست داشتن را

عشق و دلدادگی را

با تمام وجود احساس می کنم

...

محبت...


کویر تشنه ی باران است و من تشنه ی خوبی

به من محبت کن که ابر رحمت اگر در کویر می بارید

به جای خار بیابان بنفشه می روئید و بوی پونه وحشی به دشت بر می خاست

بیا که من بی تو درخت خشک کویرم که برگ و بارم نیست

امید بارش باران نو بهارم نیست.......

نیاز

 قلبم تپش قلبت را می خواهد پس قلبم را به تو میدهم

 چشمانم نگاه زیبایت را می خواهد پس نگاهم از آن توست

 عشقم تمامی لحظات تو را می خواهند وبرای با تو بودن دلتنگی میکنند

 دل من همانند آسمان ابری از دوری تو ابری است

 درخشش چشمانم همانند خورشید درخشان انتظار چشمانت را می کشند

 پس بدان اگر پروانه سوختن شمع را فراموش کند من هرگز فراموشت نخواهم کرد.

 عاشـــــــقـــــــــانـــــــه دوســــــتت دارم.

دل...

دل... 

این کلمه بی نقطه

گاهی تنگ می شود

تا حد یک نقطه

...

حسب حال غم مشترک

از این دیر زمان عشق

و امروز

اندوهی بی پایان در دل ...