همینطور که دراز کشیده ام هجوم افکار گوناگون خواب را به بیداری مبدل می کند تبلت را برمیدارم. مثل هیمشه هجوم پوچ هیاهوی زندگی است. اول یادم به خبر امروز می افتد، "هر 40 ثانیه یک نفر در جهان به زندگی خود پایان می دهد" و این سوال در ذهنم برمی آید که چرا نشدم جزئی از آن آمار ناتمام و ماندم میان غبار... از منزل همسایه ها صدای آهنگ به گوش می رسه، عروسی هست، و در این اندیشه فرو می روم که خاصیت زندگی چه می تواند باشد. باز رنگ بی رنگی دل را فرو می ریزد، دل تنگ می شوم برای آسمان...
دلتنگی هم جزیی از زندگیست.
لحظات سخت و بلاتکلیف هم جزیی از زندگیست.
:(