خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

از خزان



امروز کارگاه های دانشگاه رفتم برای یک زبری سنجی ... خاطره غریبی داشت، از درب دانشگاه وارد شدن خودش یک جورایی غریب و حزن انگیزه، دانشکده رفتن که... اونجا سعی می کنم گذارم نیفته. پشت محوطه کارگاه ها برگ های رنگارنگ جلوه ی زیبایی داشت، انگار درخت ها هم هنوز هوای بهار دارن و سر سرسپردن به پاییز ندارند. نمای جالب تری بود که از دست دادم اما این یکی را تونستم بگیرم. شاید یک نمای ساده و تکراری باشه اما فضای خلوت ظهرش، حس دیگه ای داشت. آدم های آشنا هنوز بودند، نوروز تولایی، جوشکاری برق که موهاش کوتاه بود، گمانم از سفر حج برگشته بود. و اون استاد جوان کارگاه اتومکانیک که اسمش یادم نیست... ماشین افزار هم همون ها بودند مثل قبل... گذارم به کارگاه ورق کاری و لوله کشی نخورد ولی هنوز به یاد دارم...

راستی هوای آلوده ای هست این روزها، وارونگی دما و غبار بر فراز شهر، نفس ها حبس، چند روز دیگه آسمان باز دست سخاوتش را می گشاد...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.