خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

هوای پاییز


امروز یک ریز فکرش زیر و رو شد و رفت و برگشت و روی منطق سیمانی انسان ها غلت خورد اما هیچ حاصلی نداشت مگر زخمی بر زخم های کهن افزون شده، اما باز به همه لبخند فروخت...

امروز مثل هر روز میان دفتر آرزوها و خاطرات گم شده بود. آفتاب امروز سرد سرد بود و مهتابش غمگین و بی روح.

امشب با یکی از دوستان نزدیک صحبت کرد، اون طرف آب، گوشی را برداشت و زنگ زد. بس که بی حوصله بود، حرفی هم نداشت برای گفتن. دوست از این که تولدش را با ایمیل تبریک گفته تشکر کرد، تولدش همین ماه بوده اما اصلا یادش نیود، گمان می کرد چندماه پیش بوده. به شوخی گفت داره پیر میشه کم کم...

امروز حال ناخوش رفت، ناخوش...