خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

یک فیلم، یک خاطره


سلام

امروز روز تعطیل بود اما برعکس، بعد از نماز اصلا خوابم نبرد با این که دیشب ساعت دو خوابیدم؛ این هم از رسم فیزیولوژی بدن هست که با خودش کج بیفته. برعکس در یک مورد نادر یکی از روزای هفته، صبح دلم واقعا می خواست بخوابم اما نمی شد؛ وعده دادم به خودم که جمعه تلافی می کنم ...

به جاش نشستم پای اینترنت، یه ساعتی وبلاگ و اخبار خوندم، خسته شدم. بعد رفتم سراغ فیلم هایی که دیشب دانلود کرده بودم. فیلم "زندگی با چشمان بسته" را که مدت ها منتظرش بودم دیدم. از اون روزی که گفتی با خواهرت رفتی سینما دیدی دنبالش بودم اما اون زمان وقتش نبود برم سینما و بعد هم که از پرده ی سینما رفت، بارها گشتم نتونستم پیداش کنم تا چند روز پیش که توی رپـیدبـاز جستجو کردم و پیداش کردم... حس غم انگیزی داشت، در طول فیلم همه اش به تو و خاطراتت فکر می کردم اونجا که دختره "پرستو" اشک می ریخت و ساکت بود خیلی دلم برات سوخت، تنگ شد، اشک سردی توی چشمام جمع شد... اونجایی هم که به برادرش می گفت: "تو پسری رفتی و فرار کردی..." غم انگیزه برخی از بخش های این ساختار فرهنگی که مردمانی هنوز بهش فخر می فروشند... هنوز فاصله ی زیادیست تا دموکراسی تا آزاد زیستن، تا تحمل حقیقی دیگران و احترام به حقوقشون...

امروز اصلا لحاف و پتو را جمع نکردم از هوس همون خوابی که نیست، الان هم نشستم همون جا و می نویسم. می خوام تا شب همین جا دراز بکشم و در خلوت باشم، بی دلیل.

روزهات زیبا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.