خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

خاطر لطیف دوست...

امشب هم احساس تنهایی می کنم

تنهایی که فقط با تو پر میشه

احساس نیاز به وجود تو

تویی که برای من یک فرشته ای

تویی که سراسر پاکی و نجابتی

تویی که صداقتت کمیاب ترین کیمیای هستی هست

تویی که قلب کوچک و ناچیز من را یکسره بردی با خودت

تو هم بی شک تنها تری

غمگین تری

کاش بودم که تو را دلداری دهم

تویی که نیستی و من از حالت خبر ندارم

دعا می کنم هرجای هستی سلامت باشی

آرزو می کنم در کارهات پیشرفت خوبی داشته باشی

و هیچ وقت ناامید نشی

هر وقت شدی، برو تو هوای آزاد

یه نگاه به آسمون بنداز

یه نفس عمیق بکش

خدا را شکر کن

برگرد و دوباره کمر همت ببند

نه الزاما یک دقیقه بعدش

شاید فردا باید بیای، امروز دیگه خسته ای

شاید روح لطیفت نیاز به استراحت داره...

من اما دلم برات تنگ شده

هرجا پا میذارم

در و دیوار و هرچه هست خاطر و یاد تو را داره

مثل این گل اطلسی که عکسش را به یاد تو گرفتم...

توی خوابم که دیگه غوغاست!

تویی که خیلی آزردمت و فرصت شادی برات نذاشتم و نداشتم

هر روز دعا می کنم داشته باشم...

تویی که غم هات کم نبود و بار غم های من را هم به دوش کشیدی

و این آخری ها با صبوری همه شکوه های من را به جان می خری

الان که بند دلم تنگ شده

مثل همیشه، مثل تو، بغض خاموشی فضای سینه ام را می فشاره

راه گلوم را بسته

داره خفه ام می کنه

اما فرو می خورم اندوه را

چون

می ترسم که قطره ای اشک بیاد

شاید از این که دیگه تمومی نداشته باشه...

حس هیچ نیست...

فقط یک حس هست که هیچ وقت تمومی نداره و اون

آرزوی بودن توست

رویای خوبی های توست

که دائما با منه

حس این که باز هم بهت بگم

دوستت دارم

...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.