رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید،عکس تنهایی خود را در آب
آب در حوض نبود
ماهیان میگفتند:
«هیچ تقصیر درختان نیست.
ظهر دمکردهی تابستان بود
پسر روشن آب،لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید،آمد او را به هوا برد که برد
به درک راه نبردیم به اکسیژن آب
برق از پولک ما رفت که رفت
ولی آن نور درشت،
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد میآمد دل او پشت چینهای تغافل میزد،
چشم ما بود
روزنی بود به اقرار بهشت
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی همت کن
و بگو ماهیها،حوضشان بی آب است.»
باد میرفت به سروقت چنار
من به سروقت خدا میرفتم.
سهراب سپهری / حجم سبز
زندگی خالی نیست، مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست...آری تا شقایق هست زندگی باید کرد
ممنون
این شعر را خیلی دوست دارم، البته به گونه ای دیگر...
سلام. به من هم سر بزن!
اسپیکرهاتو روشن کن...