خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

من به سروقت خدا می رفتم...

رفته بودم سر حوض

تا ببینم شاید،عکس تنهایی خود را در آب

آب در حوض نبود

ماهیان می‏گفتند:

«هیچ تقصیر درختان نیست.

ظهر دم‏کرده‏ی تابستان بود

پسر روشن آب،لب پاشویه نشست

و عقاب خورشید،آمد او را به هوا برد که برد

به درک راه نبردیم به اکسیژن آب

برق از پولک ما رفت که رفت

ولی آن نور درشت،

عکس آن میخک قرمز در آب

که اگر باد می‏آمد دل او پشت چین‏های تغافل می‏زد،

چشم ما بود

روزنی بود به اقرار بهشت

تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی همت کن

و بگو ماهی‏ها،حوضشان بی‏ آب است.»

باد می‏رفت به سروقت چنار

من به سروقت خدا می‏رفتم.


سهراب سپهری / حجم سبز

نظرات 2 + ارسال نظر
همسفرعشق چهارشنبه 10 خرداد 1391 ساعت 10:42 ب.ظ

زندگی خالی نیست، مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست...آری تا شقایق هست زندگی باید کرد

ممنون
این شعر را خیلی دوست دارم، البته به گونه ای دیگر...

آدمک دوشنبه 22 خرداد 1391 ساعت 10:45 ب.ظ http://darodivar.blogsky.com

سلام. به من هم سر بزن!
اسپیکرهاتو روشن کن...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.