وقتی خواب طلایی عشق را دیدند
فرسنگ ها فاصله بود
بین دل هاشون اما نه
-----
روز و شب در اندیشه
گاه در خواب همدیگه
روز دیدار که می رسید
در دلشون غوغا بود
خاطره همون چند ساعت
شیرین تر از یک عمر رویا بود
این یکی وقتی آمد
در دستش یک گل
در دلش یک آرزو
اون یکی وقتی آمد
در دستش، کاسه داغ محبت
در صداش آرامش
با نگاهش معصومیت را
رنگ دیگر بخشید
این فقط یک عشق نبود
...
خدا اونجا بود
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
...
یک مشت خاطره با رایحه عشق که در آن لحظات روح را سیراب گرداند، کاش یک بار دگر بوییدن رز تکرار میشد
...
من دلم می خواهد، قدر این خاطره را دریابم