یکی بود یکی نبود
عاشق...
یکی عاشق بود
یکی عاشق نبود
کار خدا بود
اون یکی هم عاشق شد
اگرچه از خدا انتظارات بالایی داشتند
دلشان بی ریا و پاک بود
هر یک به رنگ خلوت خود بود و یک رنگ
آن یکی که بود؛ از خیلی پیشتر از این بود
...
پس به دنبال دومی رفت
و عشق را پیوند زد
عشق ریشه گرفت
به پاکی باران بهار
دلدادگی شکفت
به معصومیت لحظه های ناب سحر
دلش می خواست همه وجودش را فدا کنه
اما نمی دانست چگونه...
بی تجریه بود...
افسوس که درگیر بالا و پایین دنیا شدند...
وقتی از دسش کاری برنمی اومد
جز این که خدا را از ته دل بخونه
...
شروعی شیرین، رویایی و پایانی تلخ داشت
...
گریه من از جفای روزگار است
آن بالا که بودم، فقط...
اولین ایمیل، پرسه در حوالی زندگی، کلودیا...
هرگز فراموش نخواهم کرد
ممنون که هنوز به یاد داری
وقتی گفتی اولین ایمیل را به یاد داری، دانستم که چه اندازه دوستم داری...